اهمیت کار فرهنگی و بایدها و نبایدهای آن از نگاه امام خامنه ای
اهمیت کار فرهنگی و بایدها و نبایدهای آن از نگاه امام خامنه ای
نگاه اصولی و واقع گرایانه نسبت به مقوله فرهنگ و امورات فرهنگی جامعه اسلامی به عنوان اصلی ترین زیرساخت نرم افزاری در رشد و پیشرفت و تحولات اجتماعی محسوب می شود که از دیرباز مورد توجه و تأکید دوستان و دشمنان انقلاب اسلامی واقع گردیده است. پتانسیل بالقوه ای که با طراحی و هدایت درست و مبنایی می تواند به قوه ای اجرایی و قابل اعتماد در نسل های جاری و آتی نظام تبدیل گشته و با جولان ضدفرهنگ و تحقق آسیب ها و تهاجمات فرهنگی متخاصمین می تواند تبدیل به یک تهدید امنیت ملی گردد. بعبارتی دیگر «كارها و اقدامات فرهنگی همچون شمشیر دو دم است، اگر همراه با محتوای خوب باشد، بستر اصلاح جامعه خواهد بود اما اگر با محتوای نامناسب باشد، بستر گسترش نابسامانی و كژی خواهد شد.»
نگاه اصولی و واقع گرایانه نسبت به مقوله فرهنگ و امورات فرهنگی جامعه اسلامی به عنوان اصلی ترین زیرساخت نرم افزاری در رشد و پیشرفت و تحولات اجتماعی محسوب می شود که از دیرباز مورد توجه و تأکید دوستان و دشمنان انقلاب اسلامی واقع گردیده است. پتانسیل بالقوه ای که با طراحی و هدایت درست و مبنایی می تواند به قوه ای اجرایی و قابل اعتماد در نسل های جاری و آتی نظام تبدیل گشته و با جولان ضدفرهنگ و تحقق آسیب ها و تهاجمات فرهنگی متخاصمین می تواند تبدیل به یک تهدید امنیت ملی گردد. بعبارتی دیگر «كارها و اقدامات فرهنگی همچون شمشیر دو دم است، اگر همراه با محتوای خوب باشد، بستر اصلاح جامعه خواهد بود اما اگر با محتوای نامناسب باشد، بستر گسترش نابسامانی و كژی خواهد شد.»خلقیات اجتماعی، رفتارهاي اجتماعي را به وجود مي آورند. بنابراين، درست است که مقوله فرهنگ در موارد زيادي شامل رفتارها هم مي شود، اما اساس و ريشه فرهنگ، عبارت است از عقيده، برداشت و تلقي هر انساني از واقعيات و حقايق عالم و نيز خلقيات فردي و خلقيات اجتماعي و ملي.
بنده چند نمونه از خلقیات اجتماعی و ملي را که براي يک ملت تعيين كننده است، در اين جا عرض مي كنم. مثلاً عزم و اراده، غرور ملي، احساس توانايي، احساس قدرت بر اقدام و عمل و سازندگي، انضباط، نشاط، همكاري و مشاركت. اگر فرض كنيم ملتي همراه با ايمان و عقيده اي كه دارد، اين اخلاقيات را هم دارا باشد، خواهيم ديد كه چقدر در رسيدن به اهداف و آرمان هايش، به او كمك خواهد كرد. بنابراين، به نظر ما، مقوله فرهنگ از نظر تأثيرش در آينده يك ملت و يك كشور، با هيچ چيز ديگري قابل مقايسه نيست؛ اهميت مقوله فرهنگ از اين جاست.۲
من فرهنگ کشور را در سه عرصه مهم و عام مشاهده می کنم:
اول در عرصه تصمیم های کلان کشور است؛ يعني فرهنگ به عنوان جهت دهنده به تصميم هاي كلان كشور، حتّي تصميم هاي اقتصادي، سياسي، مديريتي و يا در توليد، نقش دارد. وقتي ما مي خواهيم ساختمان بسازيم و شهرسازي كنيم، در واقع، با اين كار، داريم فرهنگي را ترويج يا توليد مي كنيم يا اشاعه مي دهيم. وقتي توليد اقتصادي هم مي كنيم، در واقع، داريم از اين طريق، فرهنگي را توليد مي كنيم؛ اشاعه مي دهيم يا اجرا مي كنيم. اگر در سياست خارجي، مذاكره اي مي كنيم و تصميمي مي گيريم، عيناً همين معنا وجود دارد.
بنابراین، فرهنگ، مثل روحی است که در کالبد همه فعاليت هاي گوناگون كلان كشوري، حضور و جريان دارد. فرهنگي كه بايد در توليد، خدمات، ساختمان سازي، كشاورزي، صنعت، سياست خارجي و تصميمات امنيتي، رعايت شود و حدود را معين و جهت را مشخص كند، چيست؟ اين بايد در اين جا معين شود. بنابراين، فرهنگ، جهت دهنده به تصميم هاي كلان كشور است؛ اين در واقع، اهميت و بناگذاشتن يك مبناي فرهنگي را در اين جا به ما نشان مي دهد.
دوم به عنوان شکل دهنده به ذهن و رفتار عمومی جامعه است. حرکت جامعه، بر اساس فرهنگ آن جامعه است. اندیشیدن و تصميم گيري جامعه، بر اساس فرهنگي است که بر ذهن آن حاکم است. دولت و دستگاه حکومت، نمی تواند از این واقعيت مهم، خود را کنار نگه دارد. وقتی مردم در خانواده، ازدواج، کسب، لباس پوشیدن، حرف زدن و تعامل اجتماعي شان، در واقع دارند با يک فرهنگ حركت مي كنند - بنده پيش از انقلاب در سخنراني هايم مثال مي زدم و مي گفتم فرهنگ مثل توري است كه ماهي ها بدون اين كه خودشان بدانند، در داخل اين تور، دارند حركت مي كنند و به سمتي هدايت مي شوند - دولت و مجموعه حكومت، نمي تواند خود را از اين موضوع بركنار بدارد و بگويد بالاخره فرهنگي وجود دارد و مردم به چيزي فكر مي كنند؛ نه، ما مسئوليت داريم اين فرهنگ را بشناسيم؛ اگر ناصواب است، آن را تصحيح كنيم؛ اگر ضعيف است، آن را تقويت كنيم؛ اگر در آن نفوذي هست، دست نفوذي را قطع كنيم. بنابراين، فرهنگ به عنوان شكل دهنده به ذهن و رفتار عمومي جامعه هم يكي از ميدان هاي اساسي است.
چیزهایي که در فرهنگ عمومي ما ضعيف است، يا جايش کم است، يا به قول آقايان، احتياج به دز بالاتري دارد، كدام است؟
یکی از آنها انضباط است. جامعه ما، به انضباط، نهايت نياز را دارد.
دیگری اعتماد به نفس ملي و اعتزاز ملي است؛ يعني احساس عزت کردن از اين که من اهل ايرانم. به قول سهراب سپهري، «اهل كاشانم، روزگارم بد نيست»؛ اين، افتخار است. يا در جاي ديگر مي گويد: «من مسلمانم». اعتزاز به ايراني بودن؛ ما به اين نياز داريم. البته این با ملی گرايي ناقص - همان ناسيوناليسم منفي مطرودي که ما هميشه آن را رد مي کرديم - نبايد اشتباه شود. اين، ناسيوناليسم مثبت است. اين، ملي گرايي، به معناي خوب قضيه است. ما به اين احتياج داريم.
مورد بعدی، قانون پذیري است؛ به هم تنه نزدن؛ از هم جلو نيفتادن؛ حق همديگر را برنداشتن؛ توي جيب همديگر دست نکردن. اينها قانون است و ما در جامعه، اينها را لازم داريم.
موضوع دیگر، غیرت ملي است. اگر ببينيم کسي دارد به نحوي از انحا، به مرزهاي فرهنگي يا ديني يا جغرافيايي يا ملي ما تعرض مي کند يا فكر تعرض دارد، بايد خون ما به جوش بيايد و غيرت ما تحريك شود.
مقوله بعدی، تدین و دين باوري است؛ دين باوري، با همان معناي عام خودش. من به دانشجويان هم اين نکته را گفتم که هر كس شب بيست و يكم، قرآن سرش گرفت و «بك يا الله» گفت، از نظر من، او همان دانشجويي است كه من مي گويم متدين و خدايي و مسلمان و حزب اللهي است؛ كاري ندارم از كدام حزب و جناح و تشكيلات است. ما بايد همه را به اين طرف بكشانيم كه شب بيست و يكم ماه رمضان، احساس كنند دلشان به سمت مسجد و قرآن مي كشد. اين حالت، براي كشور ما، خيلي لازم است.
موارد دیگر، فرهنگ ازدواج، فرهنگ رانندگی، فرهنگ خانواده، فرهنگ اداره و فرهنگ لباس است. بنده با مد، خيلي موافقم و جزء آدم هايي هستم که به مد گرايش دارم؛ اما مدي که از داخل جوشيده باشد؛ چون مد، يعني ابتكار و نوآوري؛ نه چيزي كه از بيرون بيايد. مد آرايش مو و لباس و حرف زدن ما، همه اش دارد از بيرون مي آيد.
الگوی مصرف وسائل زندگی، مهم است؛ فرش و پرده و چراغمان چه طوري باشد؟ اينها را نمي شود نديده گرفت. اگر کسي توي بحر اين کارها برود، مي بيند چقدر سرمايه و فكر و همت و هنر، صرف اينها مي شود كه گاهي بسياري از آنها بيهوده است. بالاخره جايي بايد موضع خود را درباره اينها معين كند؛ حتّي اگر بگويد من الان وقت ندارم و اولويتم تعيين لباس ملي نيست؛ خيلي خوب، معلوم بشود كه ما تا پنج سال يا ده سال، اين اولويت را نداريم و مي خواهيم آن را كنار بگذاريم؛ اما بالاخره اين انبار مجموعه فرهنگي، [بايد] صاحبي داشته باشد. اين هم فرهنگ در عرصه دوم است.
عرصه سوم فرهنگ، سیاست های کلان آموزشي و علمي دستگاه هاي موظف دولت است؛ يعني آموزش و پرورش، آموزش عالي و بهداشت و درمان. دستگاه هاي موظف دولت، بالاخره بايد سياست هاي کلان آموزشي و علمي شان را از مركزي بگيرند. درست است كه آموزش و پرورش خودش يك مجمع مشورتي دارد، ولي او كار ديگري مي كند و نزديك به اجراست و اما اين، دورتر از اجراست؛ كلان تر و وسيع تر نگاه مي كند.